مگه میشه؟!

ساخت وبلاگ
عید قربان که مشهد بودیم، طبق آداب و رسوم گوش اسماسادات رو سوراخ کردیم. آبجی می‌گفت باید زودتر این کار رو می‌کردیم، الآن دیگه همه چیز رو می‌فهمه. راست می‌گفت. وقتی منو دید که می‌خواستم برم تو حموم تاریک هتل، بنا رو گذاشت به گریه کردن. هی منو نگاه می‌کرد و غصه می‌خورد. انگار دلش سوخته بود برام. منم دلم سوخت وقتی صدای گریه‌هاشو تو دارالشفا، بیرون اتاق، می‌شنیدم. خیلی سخت بود، الآن که دارم می‌نویسم هم گریه‌م گرفته. ۹۶/۰۶/۱۹ ۰ ۰ مرضیه علیزاده مگه میشه؟!...ادامه مطلب
ما را در سایت مگه میشه؟! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dmarziyeeed بازدید : 49 تاريخ : دوشنبه 30 خرداد 1401 ساعت: 4:00

دیشب هم‌اتاقیام به من و هلیا که متولد تابستونیم، کادوی تولد دادن. پاکت صورتی شامل یه دفترچه و یه خرس سبز. عین هم. اسم خرس من، سید فرج‌الله رمضانی؛ و اسم خرس هلیا یدالله‌ست که وقتی میره خارج تِد صداش میکنن! تازه مریم هم تو گوش فرج اذان گفت! ۹۶/۰۷/۰۲ ۱ ۰ مرضیه علیزاده مگه میشه؟!...ادامه مطلب
ما را در سایت مگه میشه؟! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dmarziyeeed بازدید : 56 تاريخ : دوشنبه 30 خرداد 1401 ساعت: 4:00

کلمه‌ها با ما دنیا میان. زندگی می‌کنن، پیر میشن. کلمه‌های من هم انگار...

رفاقت، منطق، پیگیری،... چی‌اند اینا؟ چقدر دورن...


اینجا راحت نیستم، یا گنگ می‌نویسم یا نمی‌نویسم. (واضحه دیگه، احتمال متمم.)

مگه میشه؟!...
ما را در سایت مگه میشه؟! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dmarziyeeed بازدید : 71 تاريخ : يکشنبه 28 آبان 1396 ساعت: 17:31

اینکه یه داداش داشته باشی که چهار سال ازت کوچیک‌تره و رمز کارتش باشه: ۸۱۰۶۲۵ و خواهر دوقلوش هم رمز کارتش رو بذاره: ۲۵۰۶۸۱ ؛ چیز عجیبی نیست. عجیب‌تر خواهر بزرگ‌ترشونه که تاریخ تولدهای نزدیک‌هاش رو خوب یادشه اما فکر می‌کنه رمز داداشش ۳ به توان ۴، صفر (بعنوان جداکننده)، ۵ به توان ۴ ئه.

هرگونه احتمال دیگه‌ای رو هم رد کنه!

مگه میشه؟!...
ما را در سایت مگه میشه؟! دنبال می کنید

برچسب : تولدی؟,رمزی؟,مسئله, نویسنده : dmarziyeeed بازدید : 62 تاريخ : چهارشنبه 29 شهريور 1396 ساعت: 18:45

امروز با ۱۳ تا از هم‌کلاسی‌های دبیرستان رفتیم بوستان نرگس. ۵ تا ۸. غیر از خودم؛ ریحانه، قلیچ، سحر، نیلوفر، فائزه، زینب، گلی، شهری، ستاره، وی‌تی، برجی، ملایی و مهرورز. ۴ و نیم رفتم خونه‌ی ریحانه‌اینا و با مامان و خواهرش راه افتادیم. تو راه ماشین هی صدا کرد و تا رسیدیم به چراغ قرمز خاموش شد. دقیقاً وسط خیابون بودیم! در رادیاتور افتاده بود. چراغ سبز شد و ما همچنان پا برجا. مامان ریحانه، چادر به کمر، مگه میشه؟!...ادامه مطلب
ما را در سایت مگه میشه؟! دنبال می کنید

برچسب : مامان,خواهر,ریحانه, نویسنده : dmarziyeeed بازدید : 78 تاريخ : پنجشنبه 2 شهريور 1396 ساعت: 20:26

چطور میشه یه آدم درک کنه صداش باعث رنجش بقیه‌ست؟ و چطور ممکنه همون آدم فکر کنه بقیه دلشون واسه صداش تنگ میشه؟ خدایا، بنده‌های سیریشت رو از ما دور بدار. عنوان: شعری ترکیبی از جناب حافظ و بنده‌ی حقیر؛ "روی روان" اشاره به رو مخ بودن داره! ۹۶/۰۶/۰۱ ۰ ۰ مرضیه علیزاده مگه میشه؟!...ادامه مطلب
ما را در سایت مگه میشه؟! دنبال می کنید

برچسب : روان,اداهات,کنم؟, نویسنده : dmarziyeeed بازدید : 67 تاريخ : پنجشنبه 2 شهريور 1396 ساعت: 20:26

هیچ‌وقت دوست نداشتم وارد رابطه‌ی دو نفر بشم. مخصوصاً وقتی به مشکل رسیدن. اینکه بشینم حرفای یه طرف رابطه رو گوش بدم و هی راهکارهای نشدنی از خودم دربیارم، یا بدتر از اون با دو طرف رابطه ارتباط داشته باشم و راحت بگم: جاسوس دو طرفه باشم. حالا فرض کنیم هر دو تای اون آدم‌ها هم برام عزیزن. این مدت سه بار واسم پیش اومده. مثلاً آماده بودم تا دخالتی نکنم! اما تا تهش رفتم. رابطه‌ی زهرا و علی که قطع شد، رابط مگه میشه؟!...ادامه مطلب
ما را در سایت مگه میشه؟! دنبال می کنید

برچسب : مانند,موسی, نویسنده : dmarziyeeed بازدید : 68 تاريخ : پنجشنبه 2 شهريور 1396 ساعت: 20:26

بهره‌کشی عاطفی (در مقابل خویش فرمایی عاطفی) چندوقت پیش این مطلب رو خوندم. خیلی هیجان‌انگیز بود! تا حالا اینطوری به شرایط نگاه نکرده بودم. نمی‌دونم تا کجاها راسته (!) اما تا یه جاهایی قبولش دارم. یاد حرف‌های آقای صالح‌زاده میفتم. نمی‌دونم منظورشون همین بود یا نه. فقط آخر صحبت‌شون گفتن: چقدر سخت و سیاهه اینجوری دیدنِ دنیا. ۹۶/۰۵/۱۶ ۰ ۰ مرضیه علیزاده مگه میشه؟!...ادامه مطلب
ما را در سایت مگه میشه؟! دنبال می کنید

برچسب : مثلث,ناجیقربانیزجردهنده, نویسنده : dmarziyeeed بازدید : 88 تاريخ : شنبه 28 مرداد 1396 ساعت: 16:07

ساعت ۱۱ و نیم امشب؛ وارد آخرین سال از دهه‌ی دوم زندگیم می‌شم. * زهره به شوخی میگه از همون اول نسبت به اسلام مقاومت می‌کردی! تبریکات! : خاله فرشته - ۱۵ مرداد : تو تلگرام داشتم مشاوره می‌گرفتم که پس از تو رو کِی بخونم، بعدش اینقدر به فرمایشات خاله چشم گفتم که فرمودن: حالا که تو این همه خوب و متنبه شدی از حالا تولدت مبارک ! آبجی - ۱۹ مرداد : از یه ساپورت دو تا خریده بود که یکی رو داد به من، البته دقیق‌تر بخوام بگم توسط دست مبارک‌شون به پرواز دراومد و روی سر بنده نشست. بعد گفت این واسه تولدت! امروز هم یادآوری کرد تا نیومدن، کیک نخوریم. بازم تبریک گفت. فائزه - ۲۱ مرداد : دوستِ هشت ساله‌ی من که ف مگه میشه؟!...ادامه مطلب
ما را در سایت مگه میشه؟! دنبال می کنید

برچسب : روز,مقاومت,اسلامی, نویسنده : dmarziyeeed بازدید : 57 تاريخ : شنبه 28 مرداد 1396 ساعت: 16:07

اینجور وقت‌ها یاد حرف یه روحانی میفتم که می‌گفت بلاهایی که از طرف دوست و آشنا و بچه‌هاتون سرتون میاد، بخاطر اینه که بفهمین اینا براتون نمی‌مونن. فقط خدا رو دارین. حتی والدین هم. حتی مادر. حتی پدر. ... فأَنْزَلَ اللهُ سَکینَتَهُ عَلَیْهِ ۹۶/۰۴/۲۷ ۰ ۰ مرضیه علیزاده مگه میشه؟!...ادامه مطلب
ما را در سایت مگه میشه؟! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dmarziyeeed بازدید : 78 تاريخ : پنجشنبه 29 تير 1396 ساعت: 18:47